نسخه وب اپلیکیشن پنجره

خانه علاقه‌مندی‌ها 0 اکانت

کتاب جای شاخ گاو ، ردپای خرس

موجود

در همه کشورها خرس و گاو نماد بورس است. برای من اما بز نماد بورس است شاید به این دلیل که در کمتر از شش ماه یعنی دقیقا از بیستم مرداد ماه یک‌هزار و سیصد و نود و نه تا سی ام دی ماه همان سال از سقف به کف از آسمان به زیر زمین رسیدم, پاره ای برایم باقی نماند الا این که فرار کنم. مادرم طلای دور گردنش را فر

+ بیشتر
دکتر محمد مشاری مدیرعامل«کارگزاری بانک صنعت و معدن» و.متولد 1356، در یکی از جنوبی‌ترین محله‌های تهران؛ متاهل و دارای 3 پسر . دکتری مدیریت مالی -تجزیه و تحلیل صورت‌های مالی - توسعه مهارت های فردی کارگزاری بانک ملت ، مدیرعامل کارگزاری بانک صنعت و معدن
دکتر محمد مشاری مدیرعامل«کارگزاری بانک صنعت و معدن» و.متولد 1356، در یکی از جنوبی‌ترین محله‌های تهران؛ متاهل و دارای 3 پسر . دکتری مدیریت مالی -تجزیه و تحلیل صورت‌های مالی - توسعه مهارت های فردی کارگزاری بانک ملت ، مدیرعامل کارگزاری بانک صنعت و معدن

توضیحات

در همه کشورها خرس و گاو نماد بورس است. برای من اما بز نماد بورس است شاید به این دلیل که در کمتر از شش ماه یعنی دقیقا از بیستم مرداد ماه یک‌هزار و سیصد و نود و نه تا سی ام دی ماه همان سال از سقف به کف از آسمان به زیر زمین رسیدم, پاره ای برایم باقی نماند الا این که فرار کنم. مادرم طلای دور گردنش را فروخت و پولش را به من داد . گفت " برو اینجا نمون جونت در خطره .." راست میگفت. یک هفته ای بود که یک پژو 206 نقره ای چند متر پایین تر از خانه ما پارک کرده بود. با دو سرنشین که شیفتی جایشان را عوض میکردند. حکم جلب داشتند و احتمالا قمه و قداره. پولشان را میخواستند. البته که طلبشان چیز زیادی نبود. یعنی نسبت به کل کم و کسری و بدهی که من بالا آورده بودم زیاد نبود ولی خوب احتمالا همان مقدار کم همه چیز سرنشینان 206 بود. پول فروش طلا را که از مادرم گرفتم. از طریق پشت بام خودم را رساندم به خانه خاله سمیه که چهار تا خانه آن ورتر از ما بود. مادرم یک ساعت قبل تر رفته بود آنجا و از خاله خواسته بود که در پشت بام را باز بگذارد. وقتی رسیدم آنجا شلوارم خاکی شده بود و آستین پیراهنم که گرفته بود به لبه کولر همسایه بغلی پاره شده بود . لبه کولر دستم را نیز بریده بود. خاله از توی آشپزخانه بیرون نیامد. از دستم عصبانی بود. شوهر خاله ام نگاهی تحقرآمیز به سرتا پایم انداخت و رفت توی اتاق. او مردی دیلاق بود که دست و پاهایی بلندتر از حالت معمول داشت. وقتی راه میرفت آدم همیشه میترسید که دست و پایش به هم گره بخورد . وقتی برگشت یک چادر سفید گلدار که به نظر میرسید چادر نماز خاله باشد دستش بود. چادر را گرفت سمت من . من گفتم این حیفه دستمو باهاش پاک کنم خونی میشه ....! " سرت کن میری بیرون گیر نیفتی ! " ...

مشخصات

دسته بندی :
کد کتاب : EP_1110
ناشر : انتشارات نگاه دانش
مولف :
قطع : وزیری
تعداد جلد : 1 جلد
نوع جلد : جلد نرم
تعداد صفحات : 80
شابک : 978-964-157-587-0
نوبت چاپ : 1
سال چاپ : 1401
وزن : 150 گرم

نظرات کاربران

دیدگاهی ثبت نشده است.

کتاب به سبد خرید افزوده شد!

امکان افزودن تعداد بیشتر به سبد خرید وجود ندارد!