کد یونیک: EP_4972
شنیده ام که روزی دخترکی در حالی که مقداری پول همراه تکه کاغذی در دست داشت وارد بقالی شد, کاغذ و پول را به بقال داد، سپس گفت:"مادرم گفته اجناسی را که نوشته به من بدهید تا برایش ببرم" بقال بعد از اینکه جنس ها را آماده کرد گفت:"چون دختر خوبی بودی می تونی برای خودت شکلات برداری" اما دختر از جای خود تکان
+ بیشترشنیده ام که روزی دخترکی در حالی که مقداری پول همراه تکه کاغذی در دست داشت وارد بقالی شد, کاغذ و پول را به بقال داد، سپس گفت:"مادرم گفته اجناسی را که نوشته به من بدهید تا برایش ببرم"
بقال بعد از اینکه جنس ها را آماده کرد گفت:"چون دختر خوبی بودی می تونی برای خودت شکلات برداری"
اما دختر از جای خود تکان نخورد و بقال با تعجب پرسید:"چرا نمیای ؟"
دخترک گفت :"شما شکلاتارو واسم بردارید"، بقال گفت:"چرا من ؟"
دخترک گفت:"چون مشت شما بزرگتره"
در عجبم که چرا بعضی وقت ها مشت خدا را فراموش می کنیم؟
-از متن کتاب-
دسته بندی : | |
---|---|
کد کتاب : | EP_4972 |
ناشر : |
کارپی
|
مولف : | |
قطع : | رقعی |
تعداد جلد : | 1 جلد |
نوع جلد : | جلد نرم |
تعداد صفحات : | 70 |
شابک : | 978-6-0069-1387-2 |
نوبت چاپ : | 1 |
سال چاپ : | 1403 |
وزن : | 5 گرم |
کتاب به سبد خرید افزوده شد!
امکان افزودن تعداد بیشتر به سبد خرید وجود ندارد!
دیدگاهی ثبت نشده است.